
کاری نبود
کمی تردید و اندکی شور
روبرو خطی
به موازات غروب روزانه ی یک خورشید
و آسمان
آبی تر از دریا
و « ماه » ی
منعکس در چشمان یک محتضر ماهی
...
کودکی رفت
خورشید ومهتاب اش نیز
شد قصه ی شب های دور
و کاری نبود
جزتردید نگاه
در آیینه ای تنها
مانده بر دیواری شکسته
لمیده بر ستونی ترک برداشته
...
و کاری نبود
اندکی دلشوره
اشکِ خشکیده
و اندام بر هم تنیده
از درختی بر زمین خورده .
...
باقی
بغضی فرو خورده
بربالینِ پرنده ای مرده ...
امید پویان . شهریور 90
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر