
ته کوچه
انتهای ترس
آخر بی خیالی
پایان من
آغاز ما
اصراری نمانده بود
دیروز
امروز پاک شد
و فردا امروز را فراموش شد ...
گریه ها در خنده ها
و بغض ها در نفس های حبس شده
در آه بلندِ جاده ...
تن سرد من
اینک
در بن بست اتفاق و
اشک
هم آغوش با خیال و
خواب
ثانیه های باد را
چشم انتظار مانده ...
در انتظار آخرین بوسه ی خونین
در شب کسوف آیینه و خورشید ....
امیدپویان . 30 مهر 90
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر