۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

بانویِ آن سویِ دیوار



بانو آمد
اندکی شکسته

اما

به جشمانش هنوز
نگاهی محکم .
روحش آزاد

و هنوز

تمنایی داشت
لبریز
از حس گرم خورشید

.

.

.

بانو
آمده بود

دیگر اما
شک نداشت
و تردید را

در پیچِ ناگهانِِ دیدار

جا گذاشت ...

و هنوز می فهمید
لمسِ احساسِِ
روبه آسمان را
و پیچانده در هوا
طعمِ آشنایِ
دیدار

زیرِ پنهانِ سایه ها .

.

.

.

بانو رسید
سرمست از بویِِ پاییز
کلافه ازسکوت

دربغضًِِ خاموشِ زمزمه ها
با واژه هایِِ خواب آلود
فانوسش را شکسته
بهشتش زیر پا انداخته

بانویِ من رسیده بود
آن سوتر
از
آن سویِِ دیوارِ ما
سربلند
از اندامِِ پر وسوسه یِِِ تاریخ .

.
.

.

بانو
اما
از بس لبخندهایش نبود
با بودِ خنده ها می ترسید
بانویِِ من
خالی از شب بود
در سرآغاز سپیده دمان
اشکِ نریخته
در چشمانِ سودایی او
سوسو بود
و تصویری
بر آب .

بانوی ما ماه بود
غرق در چشمه سارِ روزنه ها
.

.

.

بانو

ایستاده
در اندوهِ مهِ صبحِ پاییزی

بانوی ما بود
آمده از آن سویِ تردید
آن سوتر از دیوارِ ما
دیوار بلندِ خاموشی ...




امید پویان . آذر 90

۱ نظر:

rahgozar گفت...

زیباست ، مثل همیشه !