
با اجازه از استاد منزوی । یاد دارم در دوره ای نه چندان دور که استاد سر و مر و گنده بودند و دائم از قهوه خانه به خانه و از خانه به سبزه میدان و دیدن دوستان در سیر و حرکت و با قدم هایِ شمرده و تند از کوچه ی خانه ی پدری می گذشتندو جواب سلام می دادند ، خیلی ها برایِ روبرو نشدن با او راه کج می کردند واز زیر نگاه تند و تیز استاد در می رفتند . خیلی از همین خیلی ها به منشی و دفتر دار و آبدرچی هاشان می سپردند که وقتی استاد آمد ، بچه رو اجاق جا مانده و باید بروند و از دیدن استاد محروم می شوند ! باز خیلی از همین بعضی ها غزل هایِ او را نخوانده تکفیر کرده بودند . بعضی از این خیلی ها استاد را فقط وقت سرحال بودنش می دیدند و درغیر این وقت ها مشکلات زندگی که نمی گذاشت از این کار ها بکنند !
خلاصه اینطوریا ! ... حالا برای منزوی چه توفیری دارد که فلان مدیر ارشاد او را اتفاقی مهم بداند یا آن یکی او را خداوندگار غزل معاصر بخواند ؟! یا او رامتصل کرده باشد به یک جایی که گوینده آن را «عالم بالا» می نامد ؟! ... اگر فرق دارد بگویید تا ما هم مستفید شویم ! سالی یک بار برای او سالگرد می گیرید قبول . خدا اجر اخروی تان بدهد . اصلن یک در دنیا یک میلیون و بیشتر تا در آخرت نصیبتان شود . فقط اجازه بدهید در نبودش تنها شعر سخن بگوید نه سینه چاکان سمینار و همایش و ساندیس و کیک ! اجازه بدهید عاشقان اصیلش سخن بگویند نه شاعرانِ چیز !... افتاد ؟!
۱ نظر:
همیشه وقتی می میریم عزیز می شویم . همان بهتر که دیگر نیست تا این گونه عزیز شدنش را ببیند.
ارسال یک نظر