در
تو طلوع کردم
با
تمامِ آغوش سردم
با
تو پاییزی شدم
با
تو پر شدم
از بویِ عشق !
کوچه
را شستم از برگ ها
برگ
هایی هنوز خیس
هنوزِ
من اما
دیر
بود .
از رقص
برگ هایِ هنوز
سیر
بود .
در
غروب آخرین لبخند
دل با
قفل نذرآزادی
به
کوچه بستم
پشت
آن شیشه ی خیس
بغض آسمان را بلعیدم
و به تقدیر پاییزی خود
خندیدم ...
من به تو خندیدم
و خوابیدم ...!
امید پویان . مهرماه 91 شمسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر